دهی است از بخش فرمهین شهرستان اراک با 322 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن غلات و انگور است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2) ، ایصاء. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان جرجانی مهذب عادل بن علی) (منتهی الارب). توصیه. (مصادر زوزنی) (ترجمان جرجانی مهذب عادل بن علی) (منتهی الارب). وصایه. عهد. (منتهی الارب). وصیت کردن. سفارش کردن: وزان پس بسوی خراسان کسی فرستاد (خسروپرویز) و اندرز کردش بسی. بدو گفت با کس مجنبان زبان از ایدر برو تا در مرزبان. فردوسی. وگر جنگ سازی تو اندرز کن یکی را نگهبان این مرز کن. فردوسی. چون خبر بگوش لشکر رسید (خبر خشم اسکندر بلشکر خویش) عظیم بترسیدند و یکدیگر را اندرز می کردند. (اسکندرنامه نسخۀ سعید نفیسی). چون از دینار حیل خواست کردن مرا بخواند و اندرزی که عادت باشد بکرد. (اسکندرنامه نسخۀ سعید نفیسی). فرستاده را چون بود چاره ساز به اندرز کردن نباشد نیاز. نظامی. گفت با قاضی و بس اندرز کرد بعد از آن جام شراب مرگ خورد. مولوی. اندرز کرده اند مرا کاندرین جهان غیر از خدا طلب نکنم هرگز از خدا. شیبانی
دهی است از بخش فرمهین شهرستان اراک با 322 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن غلات و انگور است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2) ، ایصاء. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان جرجانی مهذب عادل بن علی) (منتهی الارب). توصیه. (مصادر زوزنی) (ترجمان جرجانی مهذب عادل بن علی) (منتهی الارب). وصایه. عهد. (منتهی الارب). وصیت کردن. سفارش کردن: وزان پس بسوی خراسان کسی فرستاد (خسروپرویز) و اندرز کردش بسی. بدو گفت با کس مجنبان زبان از ایدر برو تا در مرزبان. فردوسی. وگر جنگ سازی تو اندرز کن یکی را نگهبان این مرز کن. فردوسی. چون خبر بگوش لشکر رسید (خبر خشم اسکندر بلشکر خویش) عظیم بترسیدند و یکدیگر را اندرز می کردند. (اسکندرنامه نسخۀ سعید نفیسی). چون از دینار حیل خواست کردن مرا بخواند و اندرزی که عادت باشد بکرد. (اسکندرنامه نسخۀ سعید نفیسی). فرستاده را چون بود چاره ساز به اندرز کردن نباشد نیاز. نظامی. گفت با قاضی و بس اندرز کرد بعد از آن جام شراب مرگ خورد. مولوی. اندرز کرده اند مرا کاندرین جهان غیر از خدا طلب نکنم هرگز از خدا. شیبانی
ازارپای. آنچه در پا کنند چون شلوار و تنبان. (رشیدی) (سروری). شلوار و تنبان. (برهان) : گفت زود بدوزید پیراهن و ازارپای صوفیان. (اسرار التوحید ص 95). اوسطش (اوسط چیزی که بزن دهند) سه جامه باشد: پیراهن و ازارپای و مقنع. (تفسیر ابوالفتوح رازی). چون گل درد ز جود تو پیراهن حریر دریا چو سرو آنکه ندارد ازارپا. کمال اسماعیل. چون کبک آنکه موزه ندارد هرآینه در پای میکشد چو کبوتر ازارپای. کمال اسماعیل. و مؤلف آنندراج گوید: باید دانست چنانکه دستار مخصوص است بسر همچنین ازار مخصوص است بپای پس احتیاج نماند باینکه مضاف کنند بسوی پا و سرمگر آنگاه که زیادت تصریح منظور باشد و اینکه بفک اضافه هم آمده از جهت کثرت استعمال است
ازارپای. آنچه در پا کنند چون شلوار و تنبان. (رشیدی) (سروری). شلوار و تنبان. (برهان) : گفت زود بدوزید پیراهن و ازارپای صوفیان. (اسرار التوحید ص 95). اَوسطش (اوسط چیزی که بزن دهند) سه جامه باشد: پیراهن و ازارپای و مقنع. (تفسیر ابوالفتوح رازی). چون گل درد ز جود تو پیراهن حریر دریا چو سرو آنکه ندارد ازارپا. کمال اسماعیل. چون کبک آنکه موزه ندارد هرآینه در پای میکشد چو کبوتر ازارپای. کمال اسماعیل. و مؤلف آنندراج گوید: باید دانست چنانکه دستار مخصوص است بسر همچنین اِزار مخصوص است بپای پس احتیاج نماند باینکه مضاف کنند بسوی پا و سرمگر آنگاه که زیادت تصریح منظور باشد و اینکه بفک اضافه هم آمده از جهت کثرت استعمال است